یہ وقتایـی،
جوری بقیه رو ببخشید،
که با خودشون بگن اگه این بندهی خداست ؛
پس خودِ خدا چه جوریه..؟
دسته: سربازان سید علی
-

از حکیمی پرسیدند
از حکیمی پرسیدند :
زندگی خـود را بر چه اساسی
بنــا نهـاده ای . . . ؟!
گفت : چهـار چیز :
فهمیدم کسی روزی من
را نمیخورد پس آرام گرفتم ،
فهمیدم خداوند ناظر اعمالم است ،
پس از او شـرم کردم ،
فهمیدم از هیچکس نباید انتظاری
داشت ، پس خودم تلاش کردم ،
و فهمیدم انتهـای عملم
در دنیـا ، تنها مرگ است ،
پس خود را برایش آماده ساختم . . . ! -

تزویج حضرت فاطمه به حضرت علی ( ع )
هنگامیکه حضرت زهراء را به علی بن ابیطالب (علیهالسلام) تزویج کردند ، زنان قریش به عنوان اینکه وی را به مرد فقیری داده اند فاطمه (س) را سرزنش میکردند ، در این هنگام حضرت رسول دخترش را مخاطب قرار داده و فرمود : من تو را به مردی تزویج کردم که پیش از همه مسلمان شد ، و از جهت علم و دانش و فضیلت بر سایرین مقدم است. خداوند به مردمان روی زمین نظر افکند و مرا از میان آنان برگزید ، و بر رسالت مبعوث کرد ، و بار دیگر به طرف مردم نظر نمود ، و از میان آنها علی را اختیار فرمود و او را به وصایت برگزید ، پس از آن به من وحی فرستاد تا تو را در نکاح وی قرار دهم اکنون ای فاطمه بدان خداوند به تو کرامت فرموده و تو را به گرامی ترین و بزرگترین فردی تزویج کرده است. در این هنگام حضرت فاطمه خوشوقت شد ، پس از این رسول الله (ص) فرمود : ای فاطمه ، علی بن ابیطالب (ع) هشت فضیلت دارد که پیکر منافقین و دشمنان او را میشکند ، و خداوند این فضائل را به گذشتگان نداده و به آیندگان نیز نخواهد داد : علی بن ابیطالب (ع) در دنیا و آخرت با من برادر است و دیگران از این جهت سهمی ندارند ، و تو ای فاطمه سیده زنان بهشت هستی که اینک همسر او میباشی ، حسنین که دو رحمت از طرف پروردگار میباشند فرزند او هستند ، جعفر طیار که خداوند دو بال به وی مرحمت کرده و او در بهشت با فرشتگان پرواز میکند برادر او است ، علی بن ابیطالب دارای علوم گذشتگان و آیندگان است ، و او نخستین کسی است که به من ایمان آورد ، و آخرین فردی است که با من سخن خواهد گفت و من عهد و پیمان خود را با وی خواهم بست و او جانشین و وصی من و سایر انبیاء خواهد بود .
اعلام الوری با علام الهدی صفحه 235
-

یاامامرضا
با همسرم قرار گذاشتم که برای اولین سفر زندگی، عازم مشهد شویم. یکی از هتلهای خوب مشهد را رزرو کردم و با ماشین خودمان راهی شدیم.
ما در هتل مستقر شده و خانم من هر روز به مراکز تفریحی و بازارهای مشهد سر میزد. اما من سعی میکردم هر روز حداقل یک بار به زیارت آقا بروم.
چند روزی خدمت امام رضا بودم تا اینکه اتاق هتل را تحویل دادیم و وسایل را سوار ماشین کردم و آماده بازگشت شدیم.
از خیابان امام رضا به سمت حرم رفتیم. گنبد از دور پیدا بود. به همسرم گفتم کاش لااقل یک بار به حرم میآمدی.
گفت این دفعه نشد، دفعه بعد حتماً میام.
بعد دست تکان داد و با گنبد امام رضا خداحافظی کرد و گفت: آقا توی شهر شما به من خیلی خوش گذشت.
در زیر گذر حرم یک دور زدیم و به سمت تهران حرکت کردیم.
هنوز از شهر خارج نشده بودیم که همسرم از فرط خستگی خوابش برد. من هم مشغول رانندگی شدم.
به نیشابور نرسیده بودیم که یکباره همسرم از خواب پرید و با تعجب نگاهم کرد و گفت: الان کجا هستیم؟
گفتم نزدیک نیشابور، چطور مگه؟
گفت خواهش میکنم برگردیم مشهد.
گفتم: چی؟ الان یک ساعت تو راهیم کجا برگردیم؟!
زد زیر گریه و گفت: تو رو خدا برگردیم، من باید برم حرم.
ماشین را کنار جاده متوقف کردم. تعجبم بیشتر شد و گفتم: حرم؟! چند روز مشهد بودیم، این همه اصرار کردم یکبار حرم نیامدی حالا که داریم برمیگردیم…
اشک همینطور از چشمانش جاری بود و گفت: الان توی عالم خواب وارد حرم امام رضا شدم. دیدم یک سید نورانی ایستاده و به خادمین حرم مطالب و اسامی برخی را می گوید و آنها می نویسند.
آن سید با دست اشاره می کرد و میگفت اسم فلانی را بنویس. اسم او را هم بنویس همینطور یک یک اسم زائران را مینوشتند.
یک دفعه با دست به من اشاره کرد و گفت: اسم این خانم را هم بنویسید.
خادم حرم گفت ولی ایشان به زیارت شما نیامد.
امام رضا در جواب گفت: ولی موقع بازگشت با ما خداحافظی کرد. همین که در شهر ما به او خوش گذشت کافیست، اسمش را بنویسید.
او میگفت و هر دو با هم گریه میکردیم.
بعد از یک دل سیر گریه کردن ماشین را روشن کردم، اولین دور برگردان دور زدم و راهی زیارت امام رضا شدیم.
بعد از این سفر بود که بارها خدمت آقا رسیدیم. خانم من حسابی عاشق زیارت مشهد شد. دیگر حضور در حرم را با هیچ چیزی عوض نمی کند. من ماجرایم را برای مسئولین حرم تعریف کردم.
نقل از یکی از خادمان حرم حضرت رضااَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
-

طلاق ناگهانی
زنی با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد. شوهرش می گوید: «چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم»
از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را: «تمام ۱۳۶۴ سکه بهار آزادی مهریهات را باید ببخشی.»
زن با کمال میل میپذیرد. در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید: «حال که جدا شدیم ولی تنها به یک سوالم جواب بده.»
زن میپذیرد. مرد میپرسد: «چه چیز باعث شد اصرار بر جدایی داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریهات، که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن، را بزنی.؟»
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد: «طاقت شنیدن داری؟»
مرد با آرامی گفت: «آری.»
زن با اعتماد به نفس گفت: «دو ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود. از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او، تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.»
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست. زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت. وقتی به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد. نامهای در کیفش بود. با تعجب بازش کرد. خط همسر سابقش بود. نوشته بود: «فکر میکردم احمق باشی ولی نه اینقدر.»
نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت. منتظر بود که تلفنش زنگ زد. برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود. شماره همسر جدیدش بود. تماس را پاسخ گفت: «سلام، کجایی؟ پس چرا دیر کردی؟»
پاسخ آنطرف خط، تمام عالم را بر سرش ویران کرد. صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت: «باور نکردی؟ گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی. این روزها میتوان با یک میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار، از شر زنان با مهریههای سنگینشان نجات یابند . -

گردو فروش
ﮐﺴﯽ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
می ﺷﻮﺩ همۀ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟
ﮔﺮﺩﻭﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ.
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟
و ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ.
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ.
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ بالاخره ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ.
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ:
ﺯﺭﻧﮕﯽ، ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ؟
ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ :
ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ.ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ، ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ.
ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ، ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ،
پس تا میتوانی برای آخرتت توشه ای جمع کن و ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ لحظه زندگیت ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ که عمر آدمی بسیار کوتاه است. -

بابيانتواميیااباصالحالمهدي
مۍگفت
هرکسۍ روزۍ سه مرتبه
خطاب به حضرتِ مهدۍ بگه
( بابيانتواميیااباصالحالمهدي )
حضرت یه جور خاصۍ براش دعا مۍکنن
☫︎پایگاه خبرگزاری سپاه پاسداران☫
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم .
-

یه بنده خدایی میگفت
اعتقاد داشتن به خدا , کافی نیست …!
باید به خدا , اعتماد داشت … !
درست مثل همون نوزادی که ترس غذای فرداش رو نداره … !
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
-

شهیدانه – خلبان شهید عباس بابایی
خلبان شهید , بابایی !
غرق خون , روسپید , بابایی !
رمز و راز تو را نفهمیدیم
و نماز تو را نفهمیدیم
خون تو خاک را طراوت داد
و به ما درس استقامت داد
می شود تا همیشه باقی بود
با لب تشنه نیز ساقی بود
بازعهد ازل شکوفا شد
زخم های غزل شکوفا شد
در حقیقت بهشت سهم شماست
بهترین سرنوشت سهم شماست
در شکوه شهادت و هجرت
آنچه قرآن نوشت سهم شماست …
شهید عباس بابایی
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
-

گناهان نابخشودنی!
خداوند چند گناه را
(تا صاحبش توبه حقیقی نکند) نمیبخشد:
۱- عمداً نماز نخواندن
۲- به ناحق آدم کشتن
۳-نارضایتی پدر و مادر
۴- آبرو بردناین گناهان به قدری نحس هستند
که صاحبانشان گاهی موفق به توبه هم
نمیشوند!آیت الله فاطمی نیا
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم