اعتقاد داشتن به خدا , کافی نیست …!
باید به خدا , اعتماد داشت … !
درست مثل همون نوزادی که ترس غذای فرداش رو نداره … !
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
اعتقاد داشتن به خدا , کافی نیست …!
باید به خدا , اعتماد داشت … !
درست مثل همون نوزادی که ترس غذای فرداش رو نداره … !
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
امام علی علیه السلام فرمودند : مراقب افکارت باش که گفتارت می شود مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود مراقب رفتارت باش که شخصیت می شود مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود …
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم .
خلبان شهید , بابایی !
غرق خون , روسپید , بابایی !
رمز و راز تو را نفهمیدیم
و نماز تو را نفهمیدیم
خون تو خاک را طراوت داد
و به ما درس استقامت داد
می شود تا همیشه باقی بود
با لب تشنه نیز ساقی بود
بازعهد ازل شکوفا شد
زخم های غزل شکوفا شد
در حقیقت بهشت سهم شماست
بهترین سرنوشت سهم شماست
در شکوه شهادت و هجرت
آنچه قرآن نوشت سهم شماست …
شهید عباس بابایی
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
خداوند چند گناه را
(تا صاحبش توبه حقیقی نکند) نمیبخشد:
۱- عمداً نماز نخواندن
۲- به ناحق آدم کشتن
۳-نارضایتی پدر و مادر
۴- آبرو بردن
این گناهان به قدری نحس هستند
که صاحبانشان گاهی موفق به توبه هم
نمیشوند!
آیت الله فاطمی نیا
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
نگویید جاماندهایم.
کسی که قلب و روحش رفته،
جامانده نیست.
جامانده کسی است که عشق
و شور و طلب زیارت اربعین،
به ذهنش هم نمیرسد و
علاقهای ندارد.اگر به هردلیلی
اشتیاق رفتن هست و شرایطش
نیست، خیری بوده و ثواب نیت
را بردهاید. شاکر باشید و نگویید
جاماندهایم…
آیت الله جوادی آملی
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
میگفت: ازدواج نمی کنم
گفتن: چرا؟
گفت: از ترس خرج و مخارج.. چطوری شکم خودمو زنمو سیر کنم؟
گفتن: خدایی که خرج تو رو داده، خدایی که تا حالا روزی تو رو داده، روزی زنت رو هم میده.. بهش اعتماد کن!
پ ن: این روزا درسته شرایط خیلی سخته اما چاره اش ازدواج نکردن و تنهایی و بعد به صدتا گناه دیگه افتادن نیست
نباید حتما دنبال بهترین شرایط باشیم برای ازدواج… اینکه وقتی به مردی میگی ازدواج! میگه هر وقت خونه و ماشین خریدم!! یا به خانمی میگی ازدواج؛ میگه هر وقت پول جهیزیه ای کامل و عالی داشتم… اینها با این تفکرات وقتی سن ازدواج شون هست که دیگه لابد چهل سالشونه.. یا حتی بیشتر!
خیلی ها با یه شرایط متوسط یا حتی پایین… رفتن سر زندگی و خوشبخت شدن و خیلی ها هم با بهترین شرایط مالی رفتن و بدبخت شدن…
خداوند مهربان همه ی این روزها و سختی ها رو در همه ی دوران ها می دونسته اما با این وجود، امر به ازدواج کرده .
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
از خیابان شهدا؛
آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید ابراهیم هادی بود…
هیبت خاصی داشت…
مشغول تدریس بود!
مبارزه با هوای_نفس،نگهبانی دل…
کم آوردم…
گذشتم…
گوچه انگار کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی…
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد!
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم…
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم شهدای گمنام وساطت میکردند،برایشان…
ک اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت…
از حرف تا عمل!
فاصله زیاد بود…
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم…
خودم دیدم که با حالم چه کردم!
تمام شد…
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت…
یادی از شهدا
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
اگر تمام گنج های دنیا را به پای فرزندانت بریزی ، باز هم روز قیامت از تو فرار می کنند
اما اگر قرآن را به آنها آموزش دهی ، روز قیامت به دنبالت خواهند گشت تا تاج عزت را بر سرت بگذارند.
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
خِجالت میکشمْهمه جاچادربپوشم..!
معمولاًتوفامیل هیشکی هم سن و
سال منچادرینیست.!
میشمگاوپیشونی سفید..!
گفتم…
قرارنیست همه مثلتوباشن که.!
ماهأگهبیشترازیکی توآسمون ازش بود،
که دیگه فرقی با ستارههانداشت.
توماه باش…
گفت:حاج مرتضی.!
دیگه باب شهادت هم بسته شد…
شهیدآوینی درجواب گفت؛
نه برادر.!
شهادت لباس تک سایزۍ است
که باید تنِ آدمِ به اندازه آن درآید
هروقت به سایزاین لباسِ تک سایز
درآمدی…پروازمیکنی…!
مطمئن باش..
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
ای عزیز! استاد بزرگوارم حضرت آیه الله حسن زاده آملی – مدظلله- فرمودند: روزی بعد از اقامه نماز به منزل رفته و قصد استراحت داشتم، اما بچه ها در منزل سر و صدا می کردند، بنده بر آنها عصبانی شدم و آنها را دعوا کردم!
بعد از مدتی، در حالت قبض افتادم، چون رسول الله – صلی الله علیه و آله و سلم – فرموده اند دل کسی را نشکنید که به سادگی به دست نمی آید. بنده به بیرون از منزل رفتم و مقداری مأکولات برای بچه ها خریدم و به منزل آمدم، اما دیدم نمی شود. آسمان آمل بر من تنگ آمده بود. تصمیم گرفتم به تبریز نزد حضرت آیه الله محمد حسن الهی – قدس سره – بروم.
پس از اینکه خدمت آقای محمد حسن الهی رفتم بعد از احوال پرسی، ایشان به بنده گفت: « من نمی دانستم که شما در آمل هستید یا قم، خواستم نامه ای برای شما بنویسم».
از جناب الهی سوال کردم مگر چه پیش آمده؟! ایشان گفتند: « من خدمت آقای قاضی رسیدم، سفارش شما را به ایشان کردم. به ایشان عرض کردم که حاج آقای آملی را در نظر داشته باشید. اما آقا از شما راضی نبود.» بنده تا لاله گوشم سرخ شد، گفتم: آقا جان چطور؟! جناب الهی گفتند: آقا فرمودند که «چطور آقای آملی هوس این راه دارد و حال آنکه با عائله و بچه ها آن رفتار را مرتکب شده است؟!» اینجا بود که اشک من جاری شد…
تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن
:منبع: سلوک با همسر ، ص هفتاد و یک
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم