از خیابان شهدا؛
آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید ابراهیم هادی بود…
هیبت خاصی داشت…
مشغول تدریس بود!
مبارزه با هوای_نفس،نگهبانی دل…
کم آوردم…
گذشتم…
گوچه انگار کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی…
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد!
ایثارش را دیدم…
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم…
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم شهدای گمنام وساطت میکردند،برایشان…
ک اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت…
از حرف تا عمل!
فاصله زیاد بود…
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم…
خودم دیدم که با حالم چه کردم!
تمام شد…
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت…
یادی از شهدا
هیهات منه الذله : محال است تن به ذلت دهیم
دیدگاهتان را بنویسید